هوای ابری بدون باران یعنی انتظار بدون تو . و این سرزمین به نیامدن های تو و باران عادت دارد . سرزمین تن من ? که انتظار چون سیم خاردار ? حریمی شده است اطراف من و دست دراز که می کنم برای چیدن میوه ی حضور ? زخم می شود به تنم . و خون چکه می کند و خاک می بلعد سرخی اش را . تقصیر زمین نیست که خاک ? خون را به جای آب سر می کشد و گندم های سرزمین من در مرزی میان شعر و شعور سبز می شوند . تو مقصری . جیب هایت طعم شور آسمان را می دهد . تو حتی دریا را فریفته ای . پشت این سیم های خاردار تمام توئی . حتی یک "کلمه" هم از تو خالی نیست . و این طور من در بیرنگی مطلق دست و پا می زنم . و هوس میکنم رفتن را . نماندن را . باران که ببارد دستش را خواهم گرفت . در زلالی اش محو خواهم شد . و در خاک فرو خواهم رفت . شاید این بار خورشیدی مهربان تر صدایم بزند . بخار که شدم .. ابر که شدم .. شاید به تو ? به جیب های تو ? به قلب تو رسیدم . شاید !